
وقتی حواسم نبود و کمی روسری ام ليزخورده بود و موهام ديده
می شد با لبخند گفت:
«موهات بيرونه ها خانومی!»
درحالی که موهام رو قايم می کردم نگاهی به زن های
اطرافم تو خيابون انداختم.
شرم آور بود.
شوهراشون چه بی خيال.
اونجا بود که فهميدم تو با همه مردها فرق داری؛
دوستت دارم...
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1